مقاله بررسي تحولات اقتصادي و حسابداري در ايران و توسعه بازار سرمايه

دانلود مقاله،پروژه،پايان نامه،گزارش كار آموزي

مقاله بررسي تحولات اقتصادي و حسابداري در ايران و توسعه بازار سرمايه

مقاله بررسي تحولات اقتصادي و حسابداري در ايران و توسعه بازار سرمايه

مقاله بررسي تحولات اقتصادي و حسابداري در ايران و توسعه بازار سرمايه در 80 صفحه ورد قابل ويرايش با فرمت doc

دانلود مقاله بررسي تحولات اقتصادي و حسابداري در ايران و توسعه بازار سرمايه

بررسي تحولات اقتصادي 
توسعه بازار سرمايه 
بررسي تحولات  حسابداري در ايران
حسابداري در ايران
دسته بندي حسابداري
فرمت فايل docx
حجم فايل 176 كيلو بايت
تعداد صفحات فايل 80

مقاله بررسي تحولات اقتصادي و حسابداري در ايران و توسعه بازار سرمايه در 80 صفحه ورد قابل ويرايش با فرمت doc

 

 

 فهرست

فصل اول: دربارة اقتصاد ايران   ۱
فصل دوم:اقتصاد آزاد تنها راه حل توسعه فرهنگي   ۴
فصل سوم:جدا ناپذيري اقتصادي از توسعه سياسي   ۱۰
فصل چهارم: سيل و قحطي همزمان در اقتصاد ايران   ۱۷
فصل پنجم:  روند جهاني جريان¬هاي سرمايه، تجارت و رشد اقتصادي در كشورهاي در حال توسعه   ۲۰
فصل ششم: آيا اقتصاد آمريكا هنوز ابر قدرت است   ۲۸
فصل هفتم: تغيير در ديدگاه سهامداران نسبت به ارزش بنگاه   ۳۳
فصل هشتم: چرا تورم در كشورها كاهش نمي يابد   ۴۱
فصل نهم: توسعه و بازار سرمايه   ۵۲
فصل دهم: حسابداري   ۵۷
فصل يازدهم: تعامل بازار سرمايه و حسابداري   ۶۳
فصل دوازدهم: كاهش ارزش سهام و استانداردگذاري   ۶۹
منابع

 

اقتصاد آزاد تنها راه حل توسعه فرهنگي

 براي ورود به بحث اين سوال نسبتاً كلي را شروع مي كنيم كه به نظر شما چه عواملي در شكل گيري فرهنگ سياسي يك ملت دخيل اند كه شما از ميان آن مجموعه عوامل يكي را به عنوان عامل اصلي برگزيديد؟

پاسخ به اين سوال تابع شرايط زمان است. يك زمان سوال مي شود كه ما الان مثلاً در دهه ۱۲۵۰ شمسي هستيم، عوامل موثر در فرهنگ سياسي چيست؟ اما اگر در دهه ۱۳۸۰ باشيم، مي پرسيم عوامل موثر در فرهنگ سياسي چه مي تواند باشد؟ شرايط زمان خيلي مهم است، پاسخ امروز من به اين سوال اين است كه در شرايط امروز جهان ساختارهاي اقتصادي است كه افكار، برداشت ها، واكنش ها و ايستارها را در يك جامعه شكل مي دهد. ساختار اقتصادي از همه عوامل تعيين كننده تر است. فرض كنيد در كشوري مثل انگلستان نزديك به ۹۰ درصد حقوق شان را از بخش خصوصي دريافت مي كنند و تنها ۱۰ درصد از دولت حقوق دريافت مي كنند بنابراين براي اين ۹۰ درصد فضاهاي متفاوتي ايجاد مي شود؛ فضاهايي براي فكر كردن، انتخاب كردن و آلترناتيو داشتن و حتي افزايش كارآمدي و نوآوري. حال اين وضعيت را مقايسه كنيد با كشوري مثل الجزاير يا ونزوئلا كه اين درصد به صورت معكوس است. وقتي شما حقوق تان را از دولت بگيريد اين بدان معناست كه شما از نظر فكري و فرهنگي و سياسي و سيستم كنش و واكنشي بايد در فضاهاي دولتي باشيد، بنابراين يك رابطه جدي و مستقيم ميان منبع درآمد و بافت فرهنگي و سياسي وجود دارد.

- زماني كه ما نوع ساختار اقتصادي را مهم ترين عامل اثرگذار در فرهنگ سياسي كشورها بدانيم بايد ميان كشورهايي كه اين ساختار مشابه است فرهنگ سياسي هم مشابه باشد يعني فرهنگ سياسي ايران با تاريخ، جغرافيا، دين و سنت هاي مشخص با كشوري كه از اين لحاظ با ايران متفاوت است اما ساختار اقتصادي يكساني داشته اند، شبيه است.

نه ضرورتاً. فرهنگ سياسي نهايتاً به رابطه ميان دولت و جامعه برمي گردد. هر چقدر جامعه قوي تر باشد به همان نسبت فرهنگ سياسي قوي تر است. جامعه قوي به چه معناست؟ يعني اينكه در جامعه فضاهاي متنوعي وجود داشته باشد و افراد در جامعه بتوانند در اين فضاها زندگي كنند و انتخاب هاي متعدد داشته باشند. زماني كه از تاچر مهم ترين هدفش در دوره نخست وزيري را پرسيده بودند، وي پاسخ داده بود هدف من اين است كه انتخاب هاي شهروندان انگليسي را افزايش دهم و معني حرف او اين است كه من مي خواهم جامعه را قوي كنم. در جامعه قوي آدم ها براي اينكه زندگي كنند و رفاه و تفريح داشته باشند در فضاهاي متنوع و گاه متضادي قرار مي گيرند. اساساً پيشرفت يك كشور تابع اين است كه جامعه پيشرفت كند. الان در متون سياست خارجي نوشته مي شود سياست خارجي كشوري موفق است كه جامعه آن قوي باشد در حالي كه در گذشته مي گفتند سياست خارجي كشوري موفق است كه دولت آن قوي باشد. در حال حاضر در اين متون چيزي مانند گذشته به اسم سياست خارجي وجود ندارد كه تابع جغرافيا، سرزمين، مساحت و ژئوپولتيك باشد.سياست خارجي يعني چارچوبي كه روش هاي افزايش ثروت ملي يك كشور را تسهيل مي كند. فرهنگ سياسي هم به موازات اين عامل قرار دارد به اين معنا كه به چه صورت يك جامعه در خودش فضاهايي را ايجاد كند و گزينه هاي بيشتري براي انتخاب داشته باشد. در دنياي امروز از آنجا كه سطح سواد مردم افزايش پيدا كرده، آگاهي ها بيشتر شده، رسانه ها جدي تر شده اند و انسان ها رشد كرده اند به همين دليل يكسان سازي انسان ها و همه را در يك كانال و مجرا قرار دادن هم غيرطبيعي است، هم مانع رشد. كمااينكه شوروي نتوانست چنين كاري كند و كره شمالي هم نخواهد توانست. در سال هاي اخير هم چين متوجه شده كه نمي تواند به اين صورت ادامه دهد و بايد براي جامعه فضا ايجاد كند. در واقع مكانيسم و ماتريس بين دولت و جامعه يعني ميزاني كه دولت آمادگي دارد براي جامعه فضا باز كند ماهيت فرهنگ سياسي يك جامعه را شناسايي مي كند اما در عين حال اينكه يك جامعه فضاي انتخاب و آلترناتيو داشته باشد از جامعه يي به جامعه ديگر فرق مي كند مثلاً فضاهاي بازي كه در جامعه مالزيايي هست با جامعه كره جنوبي فرق مي كند چون اصالتاً جامعه مالزيايي يك جامعه اسلامي است اما كره جنوبي متاثر از مرام كنفسيوس و بودايي است، بنابراين هر دو ممكن است بتوانند فضاهاي باز ايجاد كنند اما با مباني فلسفي متفاوت.

- مهم ترين عامل خلق اين فضاهاي باز را شما اقتصاد غيردولتي مي دانيد. كارگزاران به وجود آمدن اين فضا چه كساني هستند؛ مردم يا دولت؟

اين مساله در نهايت برمي گردد به اينكه ماهيت نخبگان سياسي يك كشور چيست، مثلاً اگر پدر و مادري در سن شش سالگي يك بچه به او شنا ياد بدهند يا در سن هشت سالگي فرزندشان را بگذارند كه همزمان سه زبان انگليسي، عربي و فرانسه را بياموزد به اين معناست كه اين پدر و مادر تدبير اين را دارند كه آينده نگري كنند.

سرنوشت يك ملت هم به دست حكومت آن ملت است؛ در مثل مناقشه نيست. ماهاتير محمد يك فرد بود و اعلام كرد كه راه توسعه خصوصي سازي است، سال ۶۲ شمسي شروع كرد و امروز كشور مالزي به جايي رسيده كه ۴۵ درصد از صادرات آن صادرات تكنولوژي با سطح بالاست. امروز با پاسپورت مالزي مي توانيد به ۱۳۰ كشور جهان بدون ويزا سفر كنيد. اين رقم براي ايران ۱۴ است، در واقع ملت مالزي «شانس» آورد كه شخصي به نام ماهاتير محمد داشت كه راهي را انتخاب كرد كه ملت مالزي هم روز به روز متدين مي شود و هم ثروت ملي و احترام بين المللي شان افزايش پيدا مي كند. طبق مطالعه يي كه در امريكا صورت گرفته ۷/۹۹ درصد دانشجويان مالزيايي بعد از فارغ التحصيل شدن به كشورشان بازمي گردند، يعني در اين كشور به قدري امنيت اجتماعي وجود دارد كه كسي به اين فكر نمي كند كه در كشور ديگري زندگي يا كار كند.

پاسخ نهايي به سوال شما اين است كه در نهايت نخبگان مسوول و تعيين كننده اند، البته الان سوالات تسلسلي به وجود مي آيد كه اين نخبگان از كجا مي آيند؟ نخبگان را چه كساني تعيين مي كنند؟ شايد بايد يك جواب شهودي داد كه ملت ها بايد «شانس» داشته باشند.

- در طول تاريخ ما امثال ماهاتير محمد وجود داشتند (اميركبير يا كساني كه در دوره هاي بعدي راه را براي مدرنيزاسيون ايران هموار كردند)، چرا در ايران كسي مثل ماهاتير محمد موفق نمي شود اما در مالزي موفق مي شود؟

اين سوال بسيار سوال مهمي است و شايد يك سوال كانوني درباره فرهنگ سياسي ايران باشد. پاسخ كوتاه من اين است كه ما ايراني ها به دلايل پيچيده انباشته شده تاريخي با توانايي هاي همديگر بسيار مشكل داريم، يعني من نوعي، بي آنكه خيلي در اختيار خودم باشم از ديدن اينكه يك ايراني ديگر به چهار زبان مسلط است ناراحت مي شوم. كسي ماشين خوب سوار شود، يك نفر روز به روز وضع زندگي اش بهتر شود، موفق تر از من باشد براي من ناراحت كننده است. اگر من ايراني ببينم كه يك نفر با تدبير زندگي اش را پيش مي برد به دليل آن خميرمايه يي كه در طول تاريخ در من به وجود آمده با آنها مبارزه مي كنم، مانع ايجاد مي كنم، تخريب و ترور شخصيت مي كنم تا مانع رشد آن افراد شوم.

اين مشكل عمومي ما ايرانيان است و ما كمتر شخصي را كه پيشرفت مي كند تشويق مي كنيم. يكي از كساني كه من مي شناسم با زحمت ۲۰ ساله موقعيت خوبي در يكي از بانك هاي آلمان پيدا كرد و به گفته خودش بعد از اين قضيه تمام دوستان ايراني اش با وي مشكل پيدا كردند، يعني اين مساله فقط داخل ايران نيست بين ايراني هاي همه جا وجود دارد. در حالي كه در كانادا اين طوري نيست، در آنجا كارگردان برجسته، نويسنده، هنرمند، ثروتمند، عالم و راننده خوب كشورشان را تشويق مي كنند. مشكل ما اما با توانايي هاي همديگر است، به همين دليل ما ايراني ها در سازمان پيدا كردن دچار مشكل مي شويم و نمي توانيم تشكيلات درست كنيم، براي همين در لايه هاي پيچيده شخصيت ما يكسان سازي خيلي قوي تر است. ما دوست داريم همه را يكسان ببينيم. دوست نداريم آدم ها را متفاوت ببينيم. پوپوليسم در فرهنگ ايراني خميرمايه هاي عميق تاريخي دارد.

 - اين ويژگي ها كه برشمرديد يعني عدم تحمل پيشرفت ديگران، عدم توانايي كار گروهي و… را شما به «مفروضاتي» مي دانيد كه احتياج به اثبات ندارند، يا اينكه فرضياتي كه بايد دليل آنها بررسي شود و ديگر اينكه شما علت همه اين ويژگي ها را نوع ساختار اقتصادي ايراني ها مي دانيد؟

من در ابتدا بايد متذكر شوم كه اين خصائل، خاص ما ايراني ها نيست، در فرهنگ هاي ديگر هم وجود دارد (حتي در بعضي فرهنگ هاي اروپايي) اما نه با اين شدت و غلظت. ديگر آنكه براي من اين يك مفروض و اصل اثبات شده است و مصاديق و مشاهدات زيادي آن را تاييد مي كند اما ممكن است براي يك محقق يا دانشجوي ديگري در علم سياست اين يك فرضيه باشد. به هر حال افراد در مراحل مختلف شناخت قرار دارند. براي من اين ويژگي ها مفروض است و تاريخ ما مملو از مصاديقي است كه نشان مي دهد ما افراد توانا را حتماً كنار مي زنيم. من حتي احتياطاً مي گويم كه ما ايراني ها به نحو شگفت انگيزي آدم هاي ضعيف و ناتوان را بيشتر مي پسنديم براي همين است كه ما تمايلي به آدم هاي فرومايه داريم، برخلاف جامعه ژاپني و امارات امروز يا آلمان كه به شدت به دنبال افراد توانا مي گردد. ما آدم هاي متوسط به پايين را دوست داريم به اين دليل كه ما دوست داريم اطرافيان مان را كنترل كنيم و فرومايگان بهتر كنترل مي شوند تا آدم هاي توانا به همين دليل افراد ضعيف را جذب مي كنيم و اين مساله در مديريت ما مساله قابل تاملي است اما مثلاً در امريكا سطح هوش و استعداد و توانايي هاي فكري خانم رايس قابل مقايسه با آقاي بوش نيست اما از نظر سازماني رايس زيرمجموعه بوش قرار دارد. حتي خيلي ها معتقدند ديك چني به مراتب آدم تواناتر و فكورتري نسبت به بوش است. حال چطور مي شود كه يك رئيس جمهور متوسط كابينه يي فوق العاده قوي طراحي مي كند؟ يا مثلاً در بسياري از شركت هاي خصوصي قوي ترين و تواناترين افراد را استخدام مي كنند به خاطر اينكه در آنجا كار و جواب گرفتن از كار مهم است اما در فرهنگ هايي مثل ما كنترل آدم ها مهم تر از كار است.

- اين فرهنگ سياسي نخبگان سياسي ايران است يا فرهنگ سياسي مردم؟

فرهنگ سياسي كل جامعه است.

- مثلاً اميركبير يا افرادي مثل او از طرف مردم كنار گذاشته مي شوند يا حكومت؟ مطلوب مردم ميان مظفرالدين شاهي كه بيشتر اوقاتش در حرمسرا بود با اميركبيري كه در پي پيشرفت كشور بود، اولي است؟

در آن دوره مردم نقشي در سياست نداشتند. رسانه ها هم مثل امروز نبود. در واقع فرومايگان سياسي معاصر اميركبير او را شكست دادند. ما نتوانستيم ساختارهايي مبتني بر شايسته سالاري ايجاد كنيم. ساختارهاي ما مبتني بر فرد است نه شايسته سالاري زيرا كار مهم نيست، فرد مهم است. از اين جنبه ما هنوز وارد دوران مدرن نشديم. اميركبير مي خواست ساختار مالياتي را منطقي و قاعده مند كند كه اين امر برخلاف منافع افراد بود و فرد بر قاعده پيروز شد. در حالي كه در جامعه مدرن قواعد عمل مي كنند آقاي ساركوزي در فرانسه، خانم مركل در آلمان، رئيس جمهور چين، نخست وزير كره جنوبي همه اينها به دنبال اين هستند كه قواعد و نه افراد را مديريت كنند و ما هنوز وارد آن فاز نشده ايم. در سيستم مديريتي ما افراد و كارگزاران خود را با افراد و مديران بالاتر انطباق مي دهند نه با قواعد كار. ما از نظر مراحل تاريخي هنوز در مرحله تسلط افراد بر جامعه قرار داريم تا تسلط قواعد. اين ماهيت فرهنگ سياسي ماست.

فصل سوم:

 جداناپذيري توسعه اقتصادي از توسعه سياسي

 انتشار كتاب فرهنگ سياسي ايران تاليف محمود سريع القلم فرصتي را مهيا ساخت تا يك بار ديگر در خصوص انديشه هاي اقتصادي موسي غني نژاد با او به گفت وگو بنشينيم، چرا كه بخش مهمي از كتاب مذكور به اهميت اقتصاد آزاد اختصاص دارد و نويسنده تاكيد مي كند شاهراه توسعه از فراهم آوردن مولفه ها و شاخصه هاي اقتصاد بازار آزاد همچون تشكيل طبقه متوسط مي گذرد. اين ايده دستمايه خوبي بود تا سوالات مان را با يكي از نمايندگان شاخص اين جريان فكري دكتر غني نژاد استاد دانشكده صنعت نفت در ميان بگذاريم.اما در اين گفت وگو پس از ارائه تمهيدات تئوريك اين بحث به مقولاتي همچون تجربه دوران اصلاحات، روشنفكري ديني، تاثير انديشه هاي چپ و… پرداختيم كه طي آن انتقادهاي صريح از خاتمي و مهاجراني تا چامسكي و شريعتي مطرح شد.

-يكي از مباحث محوري كتاب فرهنگ سياسي ايران تاكيد بر اقتصاد آزاد است. سريع القلم در اين كتاب يكي از عوامل انحطاط در ايران را بي توجهي به اقتصاد آزاد و عدم بهره گيري از مواهب آن مي داند. همان طور كه مي دانيد اين مباحث مسبوق به سابقه است و پيش از اين توسط افرادي همچون فريد زكريا در نظريه تقدم ليبراليسم بر دموكراسي مطرح شد. در ابتدا بهتر است مواضع شما در اين خصوص مشخص شود و تهيه مقدمات اين گفت وگو با جنابعالي باشد.

البته من كتاب آقاي دكتر سريع القلم را نخوانده ام اما همان طور كه اشاره داشتيد در كتاب فريد زكريا مباحث مربوط به توسعه سياسي و توسعه اقتصادي و ترتيب هر كدام به تفصيل مطرح شده است. گرچه با كليات آن مطالب موافقم اما با فرمول بندي ها و ترتيب هاي ارائه شده نويسنده هم راي نيستم و معتقدم اين تقدم و تاخر سوءتفاهم ايجاد مي كند. در اين نوع مباحث ما بايد ابتدا منظورمان را از توسعه سياسي و توسعه اقتصادي مشخص سازيم بعد بگوييم كه دموكراسي هاي پايدار مربوط به كشورهايي است كه اقتصاد توسعه يافته يي دارند. اگر دموكراسي را باور عوام بدانيم بايد بپذيريم كه ليبراليسم مقدم بر دموكراسي است، اما نظريه يي كه من از آن دفاع مي كنم اين نيست، من معتقدم ليبراليسم اقتصادي و سياسي دو مفهوم جداناپذيرند. از اين رو زاويه ورود انديشمنداني همچون زكريا صحيح نيست. در فضاي مدرنيته هيچ مرزي بين اقتصاد و سياست وجود ندارد. عدم توجه به اين نكته اشكالاتي را به وجود مي آورد كه مدتي اصلاح طلبان هم به آن دچار شدند. آنها برعكس معتقد بودند بايد ابتدا توسعه سياسي به وجود آورد و بعد سراغ توسعه اقتصادي رفت.برخلاف تصور، من به عكس اين رابطه هم معتقد نيستم چرا كه در اين صورت همان اشتباهي را مرتكب شدم كه مطرح كردم. توسعه سياسي و توسعه اقتصادي در معناي مدرن خود از هم جدا نيستند.

دانلود مقاله بررسي تحولات اقتصادي و حسابداري در ايران و توسعه بازار سرمايه

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.